نقد فیلم Waves
فیلم Waves که همچون نتیجهی ترکیبِ عجیب عناصرِ فیلمسازی ترنس مالیک و گاسپار نوئه میماند، یکی از بهترین ساندترکها در بینِ فیلمهای 2019 را دارد.
اگر بدونِ دیدنِ «امواج» (Waves) خیالتان راحت است که تمامِ عاطفیترین فیلمهای 2019 را دیدهاید اشتباه میکنید. درواقع تا وقتی که «امواج» را ندیده باشید، نمیتوانید چنین ادعایی داشته باشید. هر سال یک سری فیلم هستند که با وجودِ تمام لیاقتشان از ورود به حلقهی نهایی فیلمهایی که به نقل محافلِ گفتگوی سینمایی راه پیدا میکنند باز میمانند که اتفاقِ قابلدرکی است. اما در بینِ آنها حداقل یکی-دوتا فیلم یافت میشود که هرچقدر با خودت کلنجار میروی که کمتر دیده شدنِ آنها به اندازهی کافی را هضم کنی، نمیتوانی خشمت را کنترل کنی. «امواج»، سومینِ تجربهی کارگردانی تری ادوارد شولتز یکی از آنهاست.
نقطهی مشترکِ اکثرِ فیلمهای استودیوی A24 در سالِ 2019 که البته به 2019 محدود نمیشود و بهدلیلِ ماهیتِ این استودیوی مستقلپرور دربارهِ اکثرِ اکرانهای هرسالهشان صدق میکند، طبیعتِ پُرجنب و جوششان از لحاظِ عاطفی و اخلاقِ غیرخجالتیشان از لحاظ پرداختِ صادقانه به احساساتِ پیچیدهی شخصیتهایشان است؛ از «نقطهی اوج»، ساختهی گاسپار نوئه تا «میدسُمار»، ساختهی آری اَستر؛ از «فانوس دریایی»، ساختهی رابرت اِگرز تا «جواهرات تراشنخورده»ی برادران سفدی.
«امواج» هم در حالی به جمعِ آنها میپیوندد که باید برای یافتنِ شبیهترین فیلمِ این استودیو به آن، به سالِ 2016 به عقب برگردیم: «مهتاب»، ساختهی بری جنکینز. شاید به خاطر همین است که «امواج» به اندازهی کافی مورد استقبال قرار نگرفته است. این فیلم در حالی به اندازهی کافی روی پای خودش میایستد و محصولِ چشماندازِ آشنا و یگانهی فیلمسازش است که همزمان همچون فیلمی احساس میشود که انگار چند سال دیرتر ساخته شده است؛ «امواج» در حالی شاملِ شگفتیهای منحصربهفردِ خودش میشود که در جریانِ تماشای آن نمیتوانیم این فکر را از سرمان بیرون کنیم که قبلا نمونهی بهتر و ایدهآلترِ همین فیلم را در قالبِ «مهتاب» دیده بودیم.
جنبهی ناراحتکنندهاش این است که هرچه پیشرفتِ امثالِ آری اَستر، رابرت اِگرز و برادران سفدی با فیلمهای جدیدشان ادامه پیدا کرد، مسیرِ صعودِ ادوارد شولتز با «امواج» با سکته مواجه میشود. اما اگر بخواهیم خوشبینانه به این ماجرا نگاه کنیم، جای گرفتنِ «امواج» در بینِ تهماندههای 2019، آن را بهطرز عجیبی به فیلمِ ایدهآلی برای جمعبندی 2019 تبدیل میکند.
در حالی برخی از مهمترین فیلمهای امسال، با آشفتگی آغاز میشوند و با آشوب و جنون و افسارگسیختگی، ما را در حال تلوتلو خوردن در قلمرویی ناشناخته رها میکنند که «امواج» با آشفتگی آغاز میشود، به قلبِ تاریکی سر میزند، اما بهجای ساکن شدن در آنجا، راهش را با چنگ و دندان به سوی روشنایی پیدا میکند.
فیلم در انجامِ این کار که یکی از مهارتهای اصلی فیلمسازی شولتز است بهحدی عالی است که فارغ از تمام کمبودها و لغزشهایی که ممکن است داشته باشد، از قلبِ تپندهی سفید و پاکیزهای بهره میبرد که دقیق به قفسهی سینهاش میکوبد و به این ترتیب، به یکی از آن فیلمهایی تبدیل میشود که بدونِ باج دادن به مخاطب، به دستهای گرم و لطیفی که صورتِ وحشتزده و سراسیمهمان را در آغوش میگیرند و حفرهی وسطِ سینهمان را با نگاهِ مهربانانهشان پُر میکند تبدیل میشود.
واقعیت این است که شاید نامِ تری ادوارد شولتز به اندازهی دیگر فیلمسازانِ جوانِ سینمای آمریکا شناختهشده نباشد، اما به همان اندازه که آری اَستر با مهارتش در زمینهی روانکاوی اندوه و فقدان و به همان اندازه که رابرت اگرز به تخصصش در زمینهی فیلمهای تاریخی اتمسفریک و تسخیرکنندهاش معروف است، شولتز هم متخصصِ کالبدشکافی خانواده و عشق است؛ اگر فیلمهایش را ندیده باشید ممکن است با خواندنِ مضمونِ مشترکشان تصور کنید حس و حالِ فیلمهایش در تضاد با فیلمهای خفقانآورِ همهدورههایش قرار میگیرد.
اما اتفاقا صد درصد برعکس. او نه با تصویرِ معمولا زیبایی که با واژههای خانواده و عشق در ذهنمان پدیدار میشود، بلکه با آنسوی هولناکشان کار دارد؛ شولتز مهارتِ ویژهای در شناسایی مواد مذابی که در زیر سطحِ یک خانواده در انتظار فوران کردن قُلقُل میکنند و بررسی عشقی که به شیون و ضجه و زاری و جنایت منتهی میشود دارد. هرکدام از فیلمهای او حکم یک جلسهی روانکاوی خصوصی را دارند که برای عموم پخش میشوند.
«کریشا»، اولین تجربهی کارگردانی فراموشناشدنیاش که مصالحش را از معدنِ ترومای شخصی خانوادهی خودِ شولتز تأمین میکند، روایتگر گردهمایی خانوادهای در روز شکرگذاری از زاویهی دیدِ یک زن مسن است؛ این زن که در پروسهی ترکِ اعتیادش به الکل به سر میبرد، در تلاش برای آشتی کردن با اعضای خانوادهای که آنها به خاطر رنجهایی که او بهشان متحمل شده دل خوشی از او ندارند، از اینکه هیچکس نمیتواند تلاشِ واقعیاش برای ترک اعتیاد را به خاطر تمام تلاشهای دروغینِ قبلیاش باور کند به تدریج خشمگین میشود.
به مرور در طی سکانسهای پُرهرج و مرج و معذبکنندهای که خودتخریبگری کریشا را بهشکل زجرآوری به تصویر میکشند، حبابِ نازکی که تمام کاراکترها برای پنهان کردنِ احساساتِ واقعیشان به دور خودشان کشیدهاند را میترکاند و مخاطب را دربرابرِ آبشاری از احساساتِ خروشانِ پیچیدهای که به فیلمی در ژانرِ وحشت پهلو میزند قرار میدهد.