دهکده من

دهکده من

دهکده من

دهکده من

دهکده من

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات

نقد فیلم Uncut Gems

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۴۲ ب.ظ

فیلم Uncut Gems «الماس‌های تراش نخورده»، تازه‌ترین ساخته برادران سفدی با بازی آدام سندلر، تنها با گسترش چند موقعیت مشابه، اجازه پلک زدن به شما را نمی‌دهد.

پس از تجربه نگاهی شریف، عاشقانه والبته منتقدانه به وضعیت بی‌خانمان‌های (یا بهتر بگویم آدم‌های حاشیه) نیویورکی در فیلم Heaven knows What و تجربه سرشار از التهاب در روایت تعقیب و گریز فیلم Good Time، حال باید به تماشای فیلم الماس‌های تراش نخورده نسشت که خرده ایرادات نمونه‌های قبلی را ندارد و به معنای واقعی روایتیست که از سفدی‌ها انتظار داریم. مثل همیشه به‌جای قهرمان با یک ضد قهرمان طرفیم و خبری هم از ساختار سه پرده‌ای نیست. نه پایان مورد انتظاری شبیه به نمونه‌های معمول هالیوود در کار است و نه اینکه ثباتی در موقعیت‌های امیدوار کننده برای کاراکتر خواهیم دید.

رمز موقفیت این دو برادر در ایجاد فضایی سرشار از التهاب و هیجان است که در این راه یک توشه بسیار مهم را با خود به همراه دارند: همراهی مخاطب با کاراکتر. تمام تمهیدات در خدمت آن است که کاراکتر‌های فیلم و سرنوشتشان برایمان مهم شوند. آن وقت نتیجه‌اش می‌شود اینکه به‌سادگی لحظه‌ای از مسیر او چشم بر نداریم و به واسطه تمهیدات کارگردانی از جمله استفاده ویژه از موسیقی که از لحظه آغاز تا انتها رهایمان نمی‌کند، دوربینی روی دست و تقطیع فراوان، تا پایان فیلم نگران باشیم.

به خودتان که بیایید، متوجه می‌شوید که برادران سفدی، شما را هم اسیر دنیای هاوارد (با بازی آدام سندلر) کرده‌اند و بدون اینکه آگاه باشید، همراه‌با او در موقعیت‌هایی که همگی ریشه در عطشش به قمار دارند، شریک شده‌اید و بیهود می‌دوید. می‌دوید تا شاید به ثبات برسید. اما این روند چیزی جز قصه تکراری چند طلبکار که به‌دنبال یک نفر افتاده‌اند نیست. پس چرا همراه می‌شویم؟ چرا در پایان فیلم، سرنوشت هاوارد تا این اندازه برایمان مهم می‌شود؟ پاسخش در تمایزیست که برادران سفدی در سینمایشان ایجاد کرده‌اند و موقعیت‌هایی آشنا را دوباره پر از التهاب به ما تحویل می‌دهند.

به تماشای هیجان انگیز‌ترین فیلم 2019 بنشینید و با تحلیل بیشتر همراه شوید. از دل معدنی در اتیوپی، روانه می‌شویم به دالان روده‌های هاوارد و بیرون می‌آییم. همه چیز به هم مرتبط است. این سنگ جواهر از آن سوی دنیا آمده است تا تمام وجود کاراکتر اصلی ما را بگیرد. این شیوه از ارتباط که با تصویر بیان می‌شود، ما را به یاد فیلم Red «قرمز»، ساخته کیشلوفسکی هم می‌اندازد. کافی است پیوندی که به واسطه خطوط تلفن میان سرنوشت کاراکتر‌ها به وجود می‌آید را به خاطر آورید.

هاوارد هم از درون و هم از بیرون، گرفتار در دنیایی پر از جواهرات است. جواهراتی درخشان با تلألویی آبی رنگ که در جنس نور پردازی و تصویر فیلم بسیار جلوه پیدا می‌کند. چه در مغازه هاوارد و چه در لحظاتی که او برای بازگرداندن آن سنگ ارزشمند تلاش می‌کند. چشم بدوزید به این بازتاب‌های سفید و آبی که از اولین لحظه مواجهه هاوارد با این سنگ، چهره او را محو می‌کنند تا زمینه ساز سرنوشت پیش روی او باشند. درکنار نور، المان دیگری هم داریم با عنوان درها و قفسه‌های شیشه‌ای.

جواهرات پشت این شیشه‌ها پنهان شده‌اند و هاوارد هم در مغازه شیشه‌اش گرفتار است. انتخاب لوکیشن و طراحی صحنه سفدی‌ها از دل همین پرداخت بیرون آمده است. چه بازی بی نظیری با قفل در می‌کنند! جزییاتی زیبا در کارگردانی برای صحنه‌ای که هاوارد سنگ جواهر را در دست آن ستاره بستکبال می‌بیند اما یک در شیشه‌ای برای لحظه‌ای عطش بچه گانه او را به تصویر می‌کشد و ما را هم مضطرب می‌کند. همین در‌های شیشه‌ای با قفل خرابشان، بستر یک پایان بندی هیجان انگیز را هم در پایان فراهم می‌کنند. حال به این دو المان، شکل کارگردانی این برادران را هم بیفزایید.
 

 

ادامه مطلب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی