نقد فیلم The Farewell
فیلم The Farewell در حالی تمام مواد لازم برای تبدیل شدن به یکی از عاطفیترین فیلمهای امسال را داراست که همزمان در پرداختِ عمیق و استخراجِ احساساتِ نابِ نهفته در ایدهی داستانیاش ناموفق است.
«خداحافظی» (The Farewell) بهراحتی میتواند لقبِ «اُورهایپ»شدهترین فیلمِ 2019 را به دست بیاورد. اولین و آخرین ایدهی «خداحافظی» در پرداختِ تأثیرگذارِ مضمونِ اصلیاش پیش از نمای آغازینش، پیش از اینکه حتی چهرهی اولین بازیگرِ فیلم را ببینیم اتفاق میافتد و همانجا به پایان میرسد.
«خداحافظی» گرچه از لحاظ فنی دومین تجربهی کارگردانی لولو وانگِ چینی/آمریکایی حساب میشود، اما آن فیلم بیشتر حکمِ مقدمهای برای اولین تجربهی واقعی کارگردانیاش در قالبِ «خداحافظی» را داشت؛ فیلمی که نهتنها به یکی از پُرفروشترین فیلمهای مستقلِ امسال در گیشه تبدیل شد، بلکه نام او را خیلی گستردهتر از فیلمِ اولش بهعنوانِ استعدادی نو سر زبانها انداخت و پای او را به جمعِ کارگردانان برترِ میزگردِ هرسالهی هالیوود ریپورتر باز کرد.
تقریبا هر سال سروکلهی حداقل یک فیلمِ غیرترسناکِ ساندنسی که اکثرا اوقات کمدی/درام هستند و معمولا از یک فیلمسازِ تازهواردِ هستند پیدا میشود که سر و توی سرها در میآورد؛ فیلمهایی که از یک طرف صداقت و تازگیِ زلال و طوفانیشان هوش از سر آدم میبرد و از طرف دیگر چنان مهارت و احاطهای در آنها دیده میشود که اگر کسی نداند گویی با یک فیلمسازِ کارکشته در پشتِ دوربینشان مواجهایم.
از قضا اکثرِ آنها فیلمهایی عمیقا خودزندگینامهای هستند؛ فیلمهایی که نهتنها فیلمساز آن را بهطور دست اول تجربه کرده و در نتیجه وقتی از دل برمیآید، با جزییات و رئالیسمِ شگفتانگیزی از دل برمیآید تا هرچه محکمتر بر دلِ مخاطب بنشیند، بلکه در بهترین حالت بهگونهای کُمدی رودهبُرکنندهشان را با درامِ سوزناکشان ترکیب میکنند که آدم را بهطرز مایکل شوماخرواری بدون اینکه آب در دلش تکان بخورد، به یک سواری پُرفراز و فرود در جادهی لحنها و احساساتِ گوناگون میبرند؛ آنها درهمآمیختگی هنرمندانهای از آرامشبخشترین نوازشها و مضطربکنندهترین تاریکیها هستند.
از «کلاس هشتم» (Eighth Grade) از سال گذشته که بهلطفِ فیلمسازی که مخاطبانِ نوجوانِ نسلِ یوتیوب را میشناسد، استانداردِ جدیدی را در بینِ فیلمهای دورانِ بلوغ و فیلمهایی که به جنبهی روانکاوانهی شبکههای اجتماعی میپردازند تبدیل شد تا «کلمبوس» (Columbus) از سالِ 2017 که به بهلطفِ کارگردانش که در گذشته تحلیلگرِ سینما بوده، به تلاقی زیبایی از جنسِ سینمای ریچارد لینکلیتر، هایائو میازاکی، یاسوجیرو اُزو و وس اندرسون تبدیل شد.
از «مهتاب» (Moonlight) از سال 2015 که از زاویهی بکر و دستنخوردهای به تجربهی سیاهپوست بودن میپرداخت تا «کریشا» (Krisha) از سال 2014 که یکی از «جان کاساوِتیس»وارترین فیلمهای سینمای اخیر دنیا است. همهی این فیلمها یک ویژگی مشترک دارند: آنها لبالب سرشار از نگاهی شخصی هستند؛ مثل سرک کشیدن به درونِ پنهانیترین و خجالتآورترین و دلخراشترین احساساتِ فیلمسازانشان را دارند. «خداحافظی» هم بهعنوانِ فیلمی که روایتگرِ داستانِ شخصی لولو وانگ و مادربزرگش است، از منبعی موثقتر از موثق سرچشمه میگیرد.
بااینحال، اگرچه مشتاق بودم تا «خداحافظی» را هم بهعنوانِ نمایندهی برترِ فیلمِ ساندنسی 2019، به جمعِ آنها اضافه کنم، ولی متاسفانه این اتفاق نمیافتد. «خداحافظی» گرچه تمام مواد لازم را گرد هم آورده است، اما فقط در سطحیترین حالتِ ممکن؛ تماشای این فیلم به مثابهی سنگین شدن چشمانمان در انتظار کشیدن برای جرقهای است که هیچوقت برای منفجر کردنِ این همه بنزین از راه نمیرسد. «خداحافظی» اما از لحاظِ مضمون بیش از فیلمهایی که بالاتر اشاره کردم، درکنارِ «بیمارِ بزرگ» (The Big Sick) از دو سال قبل قرار میگیرد.
هر دو فیلمهایی هستند که سوختِ دراماتیک و کُمیکشان را از دوتابعیتبودنِ شخصیتهای اصلیشان و قرار گرفتنِ آنها در مرکزِ شاخ به شاخ شدنِ دو فرهنگِ کاملا متفاوت تأمین میکنند. «بیمار بزرگ» که روایتگرِ داستانِ واقعی نحوهی آشنایی و ازدواج کردن کُمیل نانجیانی و اِمیلی گوردون (فیلمنامهنویسانِ فیلم) بود، به یک پسرِ پاکستانی/آمریکایی میپرداخت که از یک طرف تحتفشارِ سنتِ خانوادگیشان باید با یک دخترِ پاکستانی که والدینش از پیش برای او انتخاب بودند ازدواج میکرد و از طرف دیگر عاشقِ یک دخترِ آمریکایی میشود و خودش را در موقعیتِ تصمیمگیری دشواری بین خانواده و عشق پیدا میکند.
«خداحافظی» هم که حول و حوشِ یک دخترِ چینی/آمریکایی و خانوادهاش میچرخد با بحرانِ مشابهای کار دارد؛ اگر پوسترهای تبلیغاتی فیلم را دیده باشید شاید چشمتان به شعارِ تبلیغاتیاش خورده باشد: «براساس یک دروغِ واقعی». دروغی که این فیلم دربارهاش حرف میزند نه یک دروغِ خیانتآمیز، بلکه دروغِ حساسی است که واکنشِ فرهنگِ غرب و شرق به آن متفاوت است. در ایالات متحده وقتی یک نفر به یک بیماری مرگبار مبتلا میشود انتظار میرود که بیمار از ضربالعجلی که برای او تعیین شده است با خبر شود.
اما مردمِ چین معمولا از پروتکلِ متفاوتی پیروی میکنند؛ شاید یک پروتکلِ مهربانانهتر. به این صورت که نزدیکانِ بیمار تصمیم میگیرند با عدم افشا کردنِ مرگِ زودهنگامِ کسی که قرار است بمیرد، بارِ احساسی سنگینش را خود به دوش بکشند. شاید این حرکت از زاویهی دید غربی، حرکتِ غیرقابلباوری به نظر برسد و از زاویهی دیدِ شرق حرکت کاملا نُرمالی به نظر برسد، آخرین محبتی که عزیزانِ فرد میتوانند در حق او انجام بدهند به نظر برسد، اما این مسئله برای شخصیتِ اصلی «خداحافظی» بهعنوانِ کسی که یک پایش در فرهنگِ سرزمینِ مادریاش و یک پایش در فرهنگی که شخصیتش در آن شکل گرفته است، آسان نیست.